سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بامدادان به جستجوی دانش برخیزید که سحرخیزی مایه برکت و کامیابی است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
جمعه 103 آذر 2: امروز

حلول مبارک ماه شعبان را به همه خصوصا مسلمانان جهان تبریک می گوییم.

سالروز  ولادت سید الشهدا امام حسین (ع) و ماه بنی هاشم حضرت ابو الفضل (ع) را به  شیعیان تبریک عرض می کنیم.

به مناسب فرا رسیدن ماه مبارک شعبان فرصت رو مناسب دیدم تا در هر پست روایت افرادی رو بنویسم که به ملاقات اقا امام زمان (عج) نائل شدند.

به امید ان روز که ما هم یه روزی بتونیم اقا رو ملاقات کنیم.

این روایت خیلی شیرینه کامل بخونید.

 اقای ما تنها امام ما نیست ناجی تمام انسانها ی روی زمینه .اقا جون به ما هم سر بزن................

مرحوم حاجی نوری در کتاب ((نجم الثاقب)) می گوید:

عالم  جلیل و حبر   نبیل ، مجمع فضائل و فواضل شیخ علی رشتی که عالم  با تقوی وزاهد ودارای علوم  زیادی  بود ، با بصیرت و خیرت و شاگرد استاد اعظم  مرحوم شیخ مرتضی انصاری  اعلی الله  مقامه  بود و من در  سفر و در حضر با او بودم و کمتر کسی را مانند او در فضل و اخلاق و تقو ی دیدم نقل کرد که:

یک زمانی از زیارت حضرت ((ابی عبد الله الحسین)) از راه اب فرات به طرف نجف بر می گشتم در کشتی کوچکی بین کربلا و طویرج با مسافر می رفت نشستم مسافرین ان کشتی همه اهل حله بودند همه مشغول لهو لعب و مزاح و خنده بودند فقط یکی در میان انها خیلی با وقار و متین وسنگین نشسته بود  و با انها در لهو و مزاح مشغول نمی شد.و گاهی ان جمعیت با او در مذهبش سر به سر می گذاشتند و به او طعن می زدند و در عین حال در طعام و غذا با او شریک  و هم خرج بودند.من زیاد تعجب می کردم  ولی د ر کشتی نمی توانستم از او سوالی بپرسم بلا خره به جایی رسیدیم که عمق اب کم بود و چون کشتی سنگین بود وممکن بود به گل بنشیند ما را از کشتی پیاده کردند. در کنار فرات راه می رفتیم من از ان مرد با وقار پرسیدم چرا انها شما را اذیت می کنند.

ا و گفت : اینها اقوام منند این ها همه سنی اند پدرم هم سنی بود ولی مادرم شیعه بود و من خودم هم سنی بودم ولی به برکت حضرت ولی عصر (عج)ارواحنا فداه به مذهب تشیع مشرف شدم.

گفتم شما چه طور شیعه شدید ؟

گفت اسم من یاقوت است و شغلم رو غن فروشی در کنار جسر حله بود ، چند سال قبل برای خریدن روغن از حله با جمعی به قرا ء و چادر نشینان  اطراف حله رفتم تا انکه چند منزل از حله دور شدیم در راه برگشت در یکی از منازل که استراحت کرده بودیم من به خواب رفتم وقتی بیدار شدم دیدم رفقا رفته اند و من تنها در بیابان مانده ام و اتفاقا راه ما تا حله راه بی علف وابی بود و درنده گان زیادی هم داشت و ابادی هم در ان نزدیکی وجود نداشت.به هر حال به راه افتادم ولی راه را گم کردم ودر بیابان متحیر ماندم و کم کم از درندگان وتشنگی که ممکن بود به سراغم بیایند ترسیدم به اولیا خدا که ان روز به انها معتقد بودم ، مثل ابو بکر عثمان ، عمر و معاویه و غیر هم متوسل شدم و استغاثه کردم ولی خبری نشد یادم امد که مادرم می گفت :

 که ما(( امام زمانی)) داریم که زنده است و هر وقت کار بر ما مشکل شود ویا راه را گم کنیم او به فریادمان میرسد و کنیه اش ((ابا صالح ))است.

من با خدای تعالی عهد بستم که اگر او مرا از این گمراه ی نجات دهد من به دین مادرم که شیعه است مشرف می گردم بلا خره به ان حضرت استغاثه کردم و فریاد میزدم که یا((ابا صالح ادرکنی)) ناگهان دیدم یک نفر در کنار من راه میرود و بر سرش عمامه سبزی است وراه را به ما نشان  می دهد و

می گوید :

(( به دین مادرت مشرف شو و فرمود : الان به قریه ای می رسی که که اهل انجا همه شیعه اند.

گفتم: ای اقا با من نمی ائی تا مرا به قریه برسانی فرمود : نه زیرا در اطراف دنیا هزار ها نفر به من استغاثه می کنند و من باید به فریادشان برسم

و انها را نجات بدهم و فورا از نظرم غایب شد.))

بپوسم خاک پاک جمکران را

تجلی خانه ی پیغمبران را

خبر امد خبری در راه است

سرخوش ان دل که از ان اگاه است

شاید این جمعه بیاید شاید

پرده از چهره گشاید شاید


 نوشته شده توسط نوروزی در دوشنبه 85/6/6 و ساعت 12:50 صبح | نظرات دیگران()

بالا

بالا